قصاید فرخی سیستانی
با دولت فرخنده همی
باش همه سال
کاین دولت فرخنده ترا فرخ یاریست
بگزار حق مهرمه ای شه که مه مهر
نزدیک تو از بخت تو پیغام گزاریست
تبلیغات : چراغ قوه
ای آرزوی اولین گام رسیدن
بر جادههای بیسرانجام رسیدن
کار جهان جز بر مدار آرزو نیست
با این همه دلهای ناکام رسیدن
کی میشود روشن به رویت چشم من، کی؟
وقت گل نی بود هنگام رسیدن؟
دل در خیال رفتن و من فکر ماندن
او پختهی راه است و من خام رسیدن
بر خامیام نام تمامی میگذارم
بر رخوت درماندگی نام رسیدن
هرچه دویدم جاده از من پیشتر بود
پیچیده در راه است ابهام رسیدن
از آن کبوترهای بیپروا که رفتند
یک مشت پر جا مانده بر بام رسیدن
ای کال دور از دسترس! ای شعر تازه!
میچینمت اما به هنگام رسیدن
قیصر امین پور
دل من
چون رعیتیست مطیع
عشق چون پادشاه کامرواست
برد و برد هر چه بیند و دید
کند و کرد هر چه خواهد و خواست
وای آن کو به دام عشق آویخت
خنک آن کو ز دام عشق رهاست
عشق بر من در عنا بگشاد
عشق سر تا به سر عذاب و عناست
در جهان سخت
تر ز آتش عشق
خشم فرزند سیدالوزراست